من این حروف نوشتم چنانکه غیر ندانست
تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی
اول: خیلی صبحا از همون لحظه که بیدار میشم یه آهنگی داره تو ذهنم پلی میشه. خیلیاشونو حتی خیلی ساله نشنیدم. از «کوچولو بشین پای رادیو...» گرفته تا همین امروز صبح که «یه روزی گله کردم... من از عالم مستی...» مدام پلی میشد. همین شد که هوس کردم امروز یکی دو تا آهنگ اون مرحوم رو گوش بدم و چقدر چسبید! گاهی انقد خوب میزنه زیر آواز که آدم به وجد میاد همونجا وسط آهنگ من یقرأ فاتحة مع الصلوات میشه! دوم: در گیر و دار دوییدنام از این دانشکده به اون دانشکده و از این اداره به اون اداره، مجدد کسی زنگ میزنه که مدتهاست من باید باهاش تماس میگرفتم اما همین شلوغ پلوغیا ذهنمو پر کرده بود و جایی برا اون نمونده بود. با شرمندگی جواب میدم و شروع میکنم به شرح ما وقع که بر من خرده نگیر. میگه: «موفقیت از آن کسی است که استقامت میکنه». قدمهامو محکمتر میکنم. سوم: من برا ۹۰ اومده بودم؛ خانم امیری بهم ۱۰۰ داد و من انقدر شکفتم که از تشکر من شکفت و گفت شرمندهام نکن وظیفهمه. چقدر دعاش کردم! چهارم: من: (حدود ۴ دیقه توضیح و بعد) لطفا ظرفیت این درس رو اضافه کنید و اسم بنده رو هم همینطور! آقای مسئول: (حدود ۱۴ دیقه توضیح و بعد) اسمت رو اینجا بنویس ۲ نفر با اولویت بالا را اضافه میکنم. مینویسم و میریم یهو یه چیز یادم میفته برمیگردم: ببخشید، یادم رفت جلو اسمم بنویسم اولویت بالا :-|. آقای مسئول: تو ترم هشتی اولویتت خود به خود بالاس! پنجم: انقدر بارون کم دیدم که استثنائاً ایندفه به هر کی که بگه از ذوق بارون بهت زنگ زدم نمیگم دیوونه حتی اگه خودش اعتراف کنه! ششم: مسیرهای طولانی مترو بهترین کتابخونه میشه گاهی: «واقعا مردها مسخره نیستند؟ وقتی که میخواهند از شما تعریف و ستایش کنند با شادی هر چه تمامتر میگویند که فکری مردانه دارید! مسلما من هم میتوانم از او تعریف و ستایش کنم اما هرگز این کار را نخواهم کرد! چون به راستی نمیتوانم به او بگویم که تو ادراکی تیز و زنانه داری*» هفتم: بارون کوچهها رو خلوت کرده و من زیر لب میخونم: «زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت... چگونه میشود به آن کسی که میرود این سان -- * دشمن عزیز، جین وبستر **ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد، فروغ فرخزاد
صبور
سنگین
سرگردان
فرمان ایست داد... **»