من این حروف نوشتم چنانکه غیر ندانست
تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی
از بیکران خستگی پلکهای غم تا آبی شکوه لحظه پروانگی خواهم دوید، به دو پای بیقراری ام... خواهم پرید، به بال رهایی ام خواهم گذشت از همه، حتی خودم آنجا تو با منی... نه ... آنجا فقط تویی.. آنجا تویی به بلندای آسمان آنجا تویی به سبزی لبخند عاشقی به نور نگاه مهربان خود بتاب بر جاده تاریک " من " از آن که بگذرم دیگر رسیده ام...
نظرات شما عزیزان: