من این حروف نوشتم چنانکه غیر ندانست
تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی
ای زندگی بردار دست از امتحانم چیزی نه میدانم نه میخواهم بدانم دلسنگ یا دلتنگ ! چون کوهی زمینگیر از آسمان دلخوش به یک رنگین کمانم کوتاهی عمر گل از بالا نشینی ست اکنون که میبینند خوارم،در امانم دلبسته افلاکم و پابسته خاک فواره ای بین زمین و آسمانم آن روز اگر خود بال خود را می شکستم اکنون نمی گفتم بمانم یا نمانم؟! قفل قفس باز و قناری ها هراسان دل کندن آسان نیست ! آیا می توانم ؟! از: فاضل نظری
نظرات شما عزیزان: